چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !
چه كودكانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یك كلمه مرا ترك كردی !
چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!
چه بیرحمانه! من سوختم
وعده ی دیدار
کاش این مرغ دلم بر تو گرفتار نبود
کاش این روح من از هجر تو بیمار نبود
دل من حوصله کن
بارها آرزوی دیدن رویت کردم
چه توان کرد مرا رخصت دیدار نبود
من اگر دیده به روی رخ تو می بستم
سر شب تا به سحر دیده به دیوار نبود
روز اول تو اگر وفا به ما می کر دی
حرف ما بر سر هر کوچه و با زار نبود
بلبلان وقت بهار نغمهءخوش می خوانند
تو به باغ دیدی کجا همدم گل خار نبود
میدهی وعده ولی به عهد وفا نمی کنی
کاش این روز من و حرف تو تکرار نبود
گر چه شیرین دم آخردل فرهاد شکست
باز هم مثل تو اینگونه دل آزار نبود
گوئیا تلخی جان کندن ما می خواهی
پا نهم پیش نگوئی که وفادار نبود
من که راز دل خویش جز تو نگفتم با غیر
این تو بودی که دلت محرم اسرار نبود
تو بیا تا که صمد جان به فدایت بکند
تا بدانی که دلش جز تو خریدار نبود
دل من حوصله کن
دل من حوصله کن، داد زدن ممنوع است
کم بکن این گله، فریـاد زدن ممنوع است
بیـن این قـوم که هـر کـار ثوابیست کباب
دل دلسوختـه را باد زدن ممنـوع است
تیشه بر ریشه فرهـاد زدن شیـرین اسـت
حـرفی از پیشه فرهـاد زدن ممنـوع است
بیـن ایـن قـــوم که از باکـرگی تـرشیـدند
حرفی از حجــله و دامـاد زدن ممنوع اسـت
شادی از منظــر این قوم گناهیست بزرگ
بـزن آهنگ، ولی شـــاد زدن ممنوع است
سکوت سرد
وقتی به نبودنت فکر میکنم و از درون میسوزم.
وقتی به یاد روز هایی که بودنت را نفهمیدم می اندیشم
رها
كار ما نيست شناسايي «راز» گل سرخ ،
كار ما شايد اين است
كه در «افسون» گل سرخ شناور باشيم.
پشت دانايي اردو بزنيم.
دست در جذبه يك برگ بشوييم و سر خوان برويم.
صبح ها وقتي خورشيد ، در مي آيد متولد بشويم.
هيجان ها را پرواز دهيم.
روي ادراك فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنيم.
آسمان را بنشانيم ميان دو هجاي " هستي " .
ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم.
بار دانش را از دوش پرستو به زمين بگذاريم.
نام را باز ستانيم از ابر،
از چنار، از پشه، از تابستان.
روي پاي تر باران به بلندي محبت برويم.
در به روي بشر و نور و گياه و حشره باز كنيم.
كار ما شايد اين است
كه ميان گل نيلوفر و قرن
پي آواز حقيقت بدويم.
رها
اگر تا کنون به نصف آرزوهایتان رسیده اید ، بدون تردید زحمت شما دو برابر شده است
دیدگاه خوب مردم ، بهترین پشتیبان برگزیدگان است
خوشبختی توپی است که وقتی می غلتد به دنبالش می رویم و وقتی توقف می کند به آن لگد می زنیم .
اسرار شخص ، مانند زندانیانی است که چون رها شوند تسلط بر آنها غیر ممکن است .
تنها علاج عشق، ازدواج است
از کدامین ستاره بر زمین افتادیم تا در اینجا یکدیگر را ملاقات کنیم.؟ .
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)

این مراسم در حقیقت بزرگترین آرزوی خلود بود او همیشه به دوستان و خانوادهاش میگفت دوست دارد قبل از مرگش لباس سفید عروسی به تن کند. این مراسم در یکی از سالنهای بزرگ و مجلل بیروت برگزار شد و خانواده این عروس و داماد با اشک و آرزوی شفا برای این دو کودک جشن با شکوهی برپا کردند.
"با آرزوی شفای تمام بیماران
ماجرای ازدواج و گریه ی نصف شب
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت.
در فکری عمیق فرو رفته بود و اشکهایش را پاک میکرد و فنجانی قهوه مینوشید پیدا کرد ... در حالی که داخل آشپزخانه میشد پرسید : چی شده عزیزم این موقع شب اینجا نشستی؟ شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت: هیچی فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته...؟! زن که حسابی تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشمهایش پر از اشک شد و گفت : آره یادمه ... شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد ؟! زن در حالی که روی صندلی کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز بود! مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی یا ۲۰ سال میفرستمت زندان آب خنک بخوری ؟! زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و...! مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می شدم!
شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و
نظرات شما عزیزان: