رفیق بی وفا را کمتر از دشمن نمیبینم
سرم قربان آن دشمن که بویی از وفا دارد
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید
نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند
به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد
در جهان هیچ چیز بهتر از راستی نیست .0000
روز مرگم هر که شیون کند دور و برم دورکنید؛
همه را مست وخراب از می انگور کنید؛
مزد غسال مرا سیرشرابش بدهید؛
مست مست ازهمه جا حال خرابش بدهید ؛
برمزارم نگذارید بیاید واعظ؛
پیر میخانه بخواند غزلی ازحافظ؛
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید؛
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید؛
روزمرگم وسط سینه من چاک زنید؛
اندرون دل من یک قلم تاک زنید؛
روی قبرم بنویسید و فادار برفت؛
آن جگرسوخته خسته ازاین داربرفت........
بیا امروز قدر هم بدانیم که جاویدان در این عالم نمانیم
بیا تا زنده ام خود را مکن لوس
که فردا میخوری بهر من افسوس
پس از مرگم سرشک غم بباری
به قبرم لاله و سنبل بکاری
نظرات شما عزیزان: